دين ، خشونت و جنگ هاي مقدس [i] هانس کونگ هانس کونگ، استاد ممتاز الاهيات وحدتگراي دانشگاه توبينگن است . در شوراي دوم واتيکان مشاور الاهياتي بود . او مؤلف کتاب هاي الاهيات براي هزاره سوم، مسيحيت و اديان جهان، مسؤليت جهاني، يهوديت، مسيحيت و اسلام است . مطالعات او درباره اديان جهان به تأسيس "مؤسسه اخلاق جهاني" منتهي شد که از سال 1995 تاکنون رييس آن بوده است . در دهه هاي اخير نزاع هاي نظامي ، که غالبأ توأم با اختلافات نژادي بوده، و دين در آنها نقش داشته، در مناطق مختلف جهان گسترش يافته اند: در ايرلند شمالي، بالکان، سريلانکا، هند ، نيجريه و ... بنابراين تنها تروريسم اسلامي نيست که باعث اين پرسش شده که آيا دين به جاي اين که به فرونشاندن خشونت کمک کند به آن دامن مي زند و آيا دين به جاي اين که مسئله خشونت را حل کند، خود منشآ آن نيست . بنابراين، در اين مقاله به ويژه مايلم که به پرسش ذيل بپردازم: در ارتباط با خشونت ظالمانه (در مقابل خشونت مشروع و سياسي) و جنگ، جايگاه اديان ابراهيمي (يهوديت، مسيحيت و اسلام) کجاست؟ امروزه هر سه دين توحيدي متهم اند که بيشتر از اديان چندخدايي يا بي خدا ( مانند بوديسم) به استفاده از زور تمايل دارند . آيا آمادگي استفاده از زور از ويژگي اديان توحيدي است؟ آيا هر ديني در ذات خود ابعادي از خشونت را دارد و اديان توحيدي به دليل پايبندي به خداي واحد به ويژه نابردبار، صلح ناطلب و آماده استفاده از زورند؟ برخي از الاهي دانان مسيحي نوعي نگرش ضد توحيدي را به روشنفکران سکولار خاصي نسبت مي دهند. آيا اين الاهي دانان حجم وسيعي از احساسات ضد ديني را که نمايندگان کليسا برانگيخته اند کوچک مي شمرند، نمايندگاني که به نام خدا و با خود حق بيني خواسته هاي اخلاقي بالايي در جامعه مطرح مي کنند بدون اينکه مسايل اطراف خود را حل کنند؟ برخي از جزم گراهاي مسيحي که مي خواهند با استفاده از استدلال هاي جدلي در برابر عقيده يهوديان ، مسيحيان و مسلمانان به خداي واحد، تفکرات تثليثي خود را توسعه دهند و عدم مسامحه و سازش را وظيفه خود مي دانند ، گاهي احساسات عجيب ضد توحيدي از خود نشان مي دهند. آيا جنگ هاي صليبي دقيقأ به نام خدا راه نيفتادند و ساحره ها، بدعت گذاران و يهوديان دقيقأ به نام تثليث اقدس در معرض سوزانده شدن نبودند؟ مي خواهم به مسئله دين و جنگ اينگونه نزديک شوم : جدأ تصديق مي کنم که از آن زمان که انسان به وجود آمد تاکنون اديان نيز وجود داشته اند و از زماني که انسان وجود داشته خشونت نيز وجود داشته است . در دنياي انساني، که از قلمرو حيواني پديد آمد، هرگز يک جامعه بهشتي عاري از نوع خشونت، وجود نداشته است . تصور "ستمگر نجيب زاده" که کاملأ صلح طلب است، سال ها پيش به عنوان اسطوره اي که خوشبينان عصر روشنگري آن را خلق کردند کنار گذاشته شد ، چنان که حتي مارگارت ميد، معروف ترين انسان شناس فرهنگي ، هنگام مطالعه درباره ساکنان ساموآ که کاملأ صلح طلب پنداشته مي شدند، خود را قرباني آن مي بيند. امروزه حتي فيلسوفان اخلاقي مسيحي قبول دارند که گرايش ها، ارزش ها و هنجارهاي اخلاقي خاصي در يک فرايند پوياي کاملأ پيچيده اجتماعي رشد و توسعه يافته اند.هرجا که اولويت ها و ضرورت هاي انساني وجود داشتند مقررات حاکم بر رفتار انساني بايد وضع مي شدند و منشأ فرهنگ انساني در همين موضوع قرار دارد. انسان ها بايد سال هاي متمادي اين معيارهاي اخلاقي را مي آزمودند تا ببينند که آيا آنها قابليت دارند ، از جمله اين معيارها احترام به حيات ديگران و خودداري از کشتن ديگر انسان ها است . بدين ترتيب فرمان به عدم قتل پديد آمد. با اين حال جنگ ها از زمان هاي بسيار قديم وجود داشته اند به ويژه براي کسب قدرت که معتقد بودند که عطيه الاهي است و براي بازگرداندن نظم الاهي امور که ادعا مي شد به هم خورده است . جنگ هاي مقدس جنگ هاي تجاوکارانه اي دانسته مي شوند که با ادعاي هدف تبليغي وبه فرماني الاهي به راه مي افتند. اين که آيا اين جنگ ها به نام خداي واحد يا خدايان آغاز مي شوند، اهميت زيادي ندارد. اما اشتباه است اگر همه جنگ هايي را که مسيحيان در سده هاي اخير به راه انداخته اند، به انگيزه هاي ديني نسبت دهيم . کشته شدن عده بي شماري از سياهان و بوميان در آمريکاي لاتين و شمالي و استراليا به دست استعمارگران سفيد پوست ، کشتن شدن ده ها هزار نفر از مردم هراره در نامبيا به دست حاکمان استعمارگر آلماني، قتل عام تعداد زيادي از پروتستان ها در هند به دست سربازان بريتانيا ، کشته شدن صدها شهروند درلبنان يا فلسطين به دست سربازان اسراييلي ، يا کشته شدن صدها هزار ارمني به دست قواي ترکيه، درواقع نبايد به پاي کساني گذاشته شود که به خداي واحدي باور دارند. اجازه دهيد که بررسي بيشتري کنيم و ببينيم که کدام جنگ هاي ديني ريشه در سه دين الاهي دارند. جنگ مقدس يهوه؟ مرحله جديدي از تحول فرهنگي زماني به دست آمد که معيارهاي نژادي موجود، براي مثال معيارهايي که در قانون حامورابي يافت شد که به بابل عهد باستان درسده هاي هجدهم و هفدهم پيش از ميلاد بازمي گردد، تحت قدرت خداي واحد قرار گرفتند و قانون خدا اعلام شدند چنان که در ده سخن ( deka logoi يوناني) يا ده فرمان آمده است [1]. محققان عهد قديم قبول دارند که در دوره پادشان هنوز چندخدايي در اسراييل گسترش داشت و ابتدا تنها سه مکتب توحيد باوروجود داشت: از ميان تعداد زيادي از خدايان در اسراييل تنها يهوه به عنوان خداي واحد پرستش مي شد، هر چند ديگر خدايان انکار نمي شدند. توحيدباوري دقيق که وجود ديگر خدايان را به طور کلي نفي مي کند، تنها از زمان تبعيد بابلي وجود داشته است. در فصل هاي آخر سفر تثنيه و کتاب اشعيا يعني در دوره حکومت الاهي که همه گزارش ها از اول تا آخر با روح يک توحيدباوري دقيقأ انحصاري نوشته مي شد.[2] در ارتباط با مسئله دين و خشونت اين بدين معناست که سال ها پيش از ظهور توحيدباوري جهان پر از خشونت بود و دليلي بر توقف ميل به خشونت نمي توان يافت . و در زمان سلطه بيگانگان چندخداپرست ، اسراييل بيشتر قرباني خشونت بود تا عامل خشونت. با اين حال ، از مشخصات کتاب مقدس عبري اين عقيده است که خشونت طبيعت ، مانند خشونت انسان، نشانه واقعيت زميني است و تنها موقتأ مي توان مانع نيروي شّر شد. بنابراين ، کتاب مقدس عبري گزارش هاي صاف و ساده اي از اعمال خشوت آميز ارا ئه مي دهد ، در حالي که در ديگر فرهنگ هاي باستاني – رنه جيرارد در اين باره مفصل بحث کرده است [3]– درباره خشونت سکوت شده است و تنها به نحو غيرمستقيم به آن اشاره شده و برآن سرپوش گذاشته شده است يا در اسطوره ها و افسانه ها از آن تجليل شده است . در کتاب هاي کتاب مقدس مکررأ به موضوع خشونت و مواجهه انسان ها با خشونت ذاتي خودشان اشاره شده است ، از کشتن هابيل توسط برادرش قابيل به خاطر رقابت محض [4] تا موعظه هاي ضدجنگ پيامبران و سرانجام ارائه تفسيري از تحقق صلح ميان ملت ها توسط خود يهوه. بر اساس کتاب هاي ميکا و اشعيا [5] در آخرالزمان دوره اي عاري از خشونت مي آيد که در آن شمشيرها غلاف مي شوند – اين ديدگاه مانيفست نهضت صلح امروزي از جمله نهصت صلح در اسراييل است. گزارش هاي مربوط به اعمال خشونت آميز در دوره هاي اوليه غالبأ صدها سال بعد نوشته مي شدند و تأييد تاريخي آنها تقريبأ ناممکن است هرچند اين نکته همين امروز (در نزاع خاور ميانه) مانع رسيدن به اهداف سياسي شده است . جنگ يهوه [6] - که در ارتباط با ساکنان اسراييل و يهوديه بازگويي مي شود و احتمالأ يک عمليات کند نفوذي يا بازسازي داخلي فلسطين بود نه يک فتح نظامي [7]- يک طرح تاريخي است که پانصد سال بعد ، شايد به عنوان مواجهه با تهديدات ترور، تحقق يافت. درکتيبه اي از يک پادشاه موأبي از قرن نهم پيش از ميلاد شاهدي بر نابودي تمام جمعيت يک شهر براي تقديم قرباني به درگاه خدا، يافت مي شود اما اين مربوط به معابي ها است نه اسراييلي ها و در عهد قديم متن واحدي وجود ندارد که در آن اطلاعات معتبري درباره يک عمل قرباني اسراييلي در تاريخ اسراييل بتوان يافت . [8] امکان اين را که اسراييل درگير چنين عمل قرباني بوده باشد آشکارا نمي توان نفي کرد، اما اين عمل يقينأ مختص اسراييل نيست که بتوان تمايل بيشتر اديان توحيدي به خشونت را از آن نتيجه گرفت.[9] ميزان صدق تاريخي افسانه هاي قهرمانانه – که آنها نيز صدها سال بعد نوشته شدند- پيامبر افسانه اي اليجا ، که گفته مي شود به عنوان قهرمان ستمگر دين يهوه همه پيامبران بعل و اشيريم [10] را کشت ، ديگر تحقق يافتني نيست . به هر حال اين استدلال عليه توحيدباوري اسراييلي نيست زيرا همه پيامران اسراييل به غير از اليجا قبلأ به نام خداي بعل و معبد او کشته شده بودند. داستان هاي مربوط به جنگ و اعمال خشونت آميز بايد در بافت کلي کتاب مقدس عبري ديده شوند. هدف از بازگويي داستان آفرينش انسان در تاريخ کتاب مقدس بيان يک گزارش توأم با صلح و صفا درباره نخستين انسان در باغ بهشت نيست، بلکه توصيف وضعيت ذاتي انسان است : بر اساس کتاب مقدس عبري آدم نخستين يهودي ، نخستين مسيحي و البته نخستين مسلمان نبود( اگر با ساده سازي ، مسلمان بودن با توحيدباوري برابر نباشد) . واژه آدم به معناي شخص است: شخصي که به صورت خدا آفريده شد. [11] براساس داستان تحذيري کشته شدن هابيل توسط برادرش قابيل، يعني نقطه اوج نقل اين تاريخ، داستان خوني است که ، بر خلاف ديگر گزارش هاي مربوط به آن در منطقه اطراف اسراييل، بر مسئله خشونت متمرکز است : بشريت در منظر خدا دچار فساد شد و زمين پر از خشونت و بنابراين محکوم به فساد شد. [12] نوح ، تنها انسان درستکار و خانواده اش از کشته شدن نجات يافتند و بشر توانست در زير لواي نشان رنگين کمان شروع تازه اي داشته باشد که اين نشان در تمام زمين گسترش يافت و نماد پيمان خدا با همه بشر و در واقع با کل خلقت شد. از اين زمان به بعد خدا با قراردادن مجازات هايي براي اعمال خشونت آميز از زندگي انساني حفاظت کرد زيرا خدا انسان را به صورت خود آفريده بود.[13] هدف از قانون اخلاق، برابري کردن با پيمان خدا با انسان بود – حد اقلي از قانون رفتار مبتني بر احترام به زندگي بود( الاهي دان، دکتر آلبرت شوايتزر اين را اساس اخلاق به طور کلي گرفت) يعني قتل نکردن و نخوردن گوشت حيوانات زنده . بعدها يهوديت حاخامي از اين قانون اخلاقي، هفت قانون نوحي يا قوانين نوح استنتاج کرد که به اضافه ي قانون عدم قتل و ظلم به حيوانات ، دزدي ، زنا، بت پرستي و کفر را منع مي کرد؛ اين قوانين شامل يک فرمان مثبت يعني اجراي عدالت نيز مي شد.[14] اين ها يک قانون عام براي رفتار را تشکيل مي دهند که از ابتدا نه تنها براي يهوديان بلکه براي همه انسان ها معتبر بودند. [15] بنابراين آيا احساس ضد توحيدباوري موجه است؟ خير، زيرا عقيده يهوديان ، مسيحيان و مسلمانان به خداي واحد در مقابل هر شبه دين يا دين ساختگي قرار مي گيرد که ارزش هاي نسبي را مطلق مي سازد. اين عقيده تا به امروز به معناي نفي اساسي هر نوع اولوهيت دادن به نيروهاي طبيعت است بلکه ارزش هاي زميني را که چنان حرمت پيدا مي کنند که مردم براي آنها قرباني مي کنند و اميد دارند که آرزوهاي آنان را برآورده سازند و بيش از هر نيروي ديگري از آنها مي ترسند – اموري مانند نيروي جنسي، قدرت ، ورزش يا علم، ملت، کليسا ، حزب، رهبريا پاپ که انسان امروز آن ها را به مثابه خدا مي پرستد – نفي مي کند. تلاش « ابرمردهايي» نظير استالين و هيتلر (تشنگان قدرت) براي جايگزين کردن عقيده به جامعه سوسياليستي يا نژاد آلماني به جاي عقيده به خدا و در نهايت الوهيت يافتن خودشان، به قيمت جان مليون ها انسان تمام شده است . مارتين لوتر اين را به نحو مختصر چنين بيان مي کند: « ... اعتماد و ايمان قلبي تنها ، هم خدا و هم بت مي سازد ... به هر چه اعتماد و ايمان قلبي داشته باشي آن کاملأ خداي توست».[16] عقيده به خداي واحد بيشترين امکان را در اختيار يهوديان، مسيحيان و مسلمانان قرار مي دهد تا از هر محدوديت روحي آزاد شوند: پيمان با امر واقعأ مطلق انسان ها را از هر امر نسبي آزاد مي سازد ، پس امور نسبي ديگر نمي توانند براي انسان ها بت شوند. در نتيجه امروز براي انتقال به دوره پست مدرن نياز به نوعي بازگشت اسطوره اي به خدايان نيست . به جاي خلق اسطوره هاي ساختگي نياز به بازگشت به خدايي واحد واقعي است ، که به عنوان خداي يهوديان ، مسيحيان و مسلمانان هيچ نوع خداي دروغين را تحمل نمي کند. بنيان تسامح ميان مردم در اين جا قرار دارد: زيرا خدا ي همه مردم خداي واحدي است ، هر فردي – حتي غيريهوديان، غيرمسيحيان و غيرمسلمانان – به صورت او آفريده شده و شأن و منزلتش ذاتأ محترم است . اما موضع مسيحيت درباره خشونت و جنگ چيست؟ خشونت تحت لواي صليب پس از اين که در زمان امپراتوري روم قديم مسيحيت ديني دولتي شد ، هم در مناطق يوناني شامل ايالت هاي روم شرقي و امپراتوري بيزانس و هم درمناطق لاتيني شامل روم غربي و امپراتوري مقدس رومي که با شارلماني پديد آمد، يک تحول تقريبأ اجتناب ناپذير اين بود که دولت و کليسا بايد نيروهاي خود را در جهت حفاظت ، تقويت و ارتقاي يکديگر به کار مي بردند ، به رغم اين که به زودي بين آنها رقابت پديد آمد. وقتي قلمروهاي مقدس و غيرمقدس با هم دمساز شدند، حاکمان سکولارخود را حافظان کليسا ديدند و مقامات کليسايي در موقعيت هاي متعددي باعث ايجاد و مشروعيت قدرت هاي سکولار شدند. گسترش سلطه قدرت هاي سکولار هميشه به گسترش کليسا منجر گرديد همان طور که کار تبليغي کليسا به گسترش سلطه قدرت هاي سکولار انجاميد. قانون طبيعي و قانون ديني همديگر را تکميل کردند، معيارهاي کليسايي بر زندگي مدني حاکم بودند و مراجع مدني نقض کنندگان احکام اخلاقي و ديني را مجازات مي کردند. بدين طريق «بازوي سکولار و بازوي معنوي » همديگر را ياري رساندند. اما اعمال خشونت آميز قدرت هاي سکولار الزامأ سايه طولاني بر مسيحيت انداخت زيرا کليسا نقشي فعال در عمليات نظامي و اعمال خشونت آميزي داشت که با روح صلح طلب و ضد خشونت بنيانگذار آن ناسازگار بودند. چه اعمال نادرستي که نه تنها تحمل مي شدند بلکه به نام مسيح انجام مي شدند؟ اما به هيچ وجه اجتناب ناپذير نبود که صليب عيساي ناصري( که به دست رومي ها کشته شد و آن قدرت خونسرد و خرافي و اهل سياست يعني کنستانتين پيروزي قاطع خود بر رقيبش ماکسينتيوس در جنگ ميلواين بريج در سال 312 را به او نسبت داد) به نحو روزافزوني به مثابه پرچم در جنگ ها به کار برده شد و « مهر تأييدي » مسيحي حتي بر خونين ترين و هولناک ترين اعمال ظالمانه زده شد. حتي در دوره هاي اوليه ي اين امپراتوري مسيحي، دشمنان داخلي و خارجي سخت با هم جنگيدند: براي مثال شارلماني ، نخستين امپراتور مسيحي فرانک ها، جنگ هاي سي ساله را عليه ساکسون هاي کافر به راه انداخت که با اعدام و تبعيد هزاران نفر همراه بود. اعدام بدعتگذاران، مردمان گوناگون و بعدها يهوديان و ساحره ها در کليساي شهدا امري عادي بود. درقرون وسطاي متأخر يک کليساي نظامي درگير جنگ مقدس شد. گر چه کليساهاي ارتدکس شرق نيز درگير نزاع هاي تقريبأ سياسي – نظامي قدرت هاي سکولار شدند و غالبأ به جنگ ها مشروعيت الاهياتي مي بخشيدند يا خود آنها را به راه مي انداختند، تنها مسيحيت لاتين غربي بود که نظريه(آگوستيني) کاربرد مشروع زور براي رسيدن به اهداف معنوي را مطرح کرد و سرانجام از زور براي گسترش مسيحيت استفاده کرد. بر خلاف سنت کليساي اوليه، جنگ ها براي تغيير کيش کفار، گسترش انجيل و مقابله با بدعت به وقوع مي پيوستند، درحالي که جنگ هاي صليبي کاملأ برعکس معناي واقعي صليب رخ دادند. در واقع نمايندگان عالي مسيحيت ، پاپ يوربان دوم و عارف و واعظ قدرتمند و بنيانگذار يک فرقه ديني، برنارد کلارو که به نام عيسي مسيح جنگ راه انداختند تا «سرزمين مقدس» را از لوث وجود «کفار» يعني مسلمانان پاک کنند. جنگ هاي صليبي براي کل مسيحيت (غربي ) يک مسئله بود . تصورمي رفت که خود مسيح آنها را به راه انداخته است زيرا گفته مي شد که پاپ به عنوان سخنگوي مسيح مردم را به پيوستن به ارتش فراخوانده است . بالاخره يوربان سوم ، که چهارمين جنگ صليبي را ( با قتل عام ، غارت و فتح قطعي قسطنطنيه براي تحقق برتري روم) به راه انداخت، نخستين کسي بود که جنگي صليبي را عليه همنوعان مسيحي به راه انداخت که به جنگ هاي سخت آلبيجنسي منجر شد که به مدت دويست سال در جنوب فرانسه تداوم داشتند و با پيامدهاي هولناک براي دو طرف و نابودي کامل جمعيت برخي مناطق همراه بود. حتي در آن زمان بسياري از مردم متحير بودند که آيا عيساي صاحب موعظه ي بر فراز کوه و مبلغ عدم خشونت ، محبت به دشمنان و نافي انتقام، چنين برخوردهاي نظامي را مجازمي دانسته وآيا آن معناي صليب عيساي ناصري از دست نرفت آنگاه که، به جاي تشويق مسيحيان به فهم معناي درست حمل صليب خود در هر روز، جامه ي صليبي ها اهميت پيدا کرد تا به جنگ هاي خونين آنان مشروعيت داده شود. در مسيحيت قرون وسطي شعار«صلح خدا» ، معياري براي محدود کردن خشونت و نيز ارائه پناهگاهي براي ستمديدگان، تنها فرصتي مقطعي و زودگذر بود. در آيين پروتستان، دست کم منونايت ها ، برادران و به ويژه کواکرها (کليساي صلح تا ريخي) درمقابل مشروعيت سنتي خشونت در کليساهاي ملي و مردمي، يک کليساي آزاد تأسيس کردند. جنگ هاي مقدس مسلمان ها؟ دراين ميان مسيحيان نيز بايد به تدريج فهميده باشند که واژه ي جهاد مترادف با واژه ي «جنگ مقدس» نيست [17] بلکه معاني متعددي دارد. معناي اوليه ي آن «تلاش» است و در بسياري از صفحات قرآن، به يک معناي اخلاقي، به معناي «مبارزه با نفس» در مسير يافتن خدا دانسته شده است : « در راه خدا جهاد کنيد و حق جهادش را ادا نماييد، او شما را برگزيد».[18]ترکيب واژه هاي مقدس و جنگ [holy and war ] در قرآن نيامده است؛ بر اساس برداشت اسلامي جنگ هرگز مقدس نيست . اما در عبارت هاي ديگري از قرآن واژه ي جهاد به عنوان «مبارزه» يا «نزاع» قدرتمندانه، به معناي نوعي درگيري شبيه جنگ دانسته شده است :«به خدا و رسولش ايمان بياوريد و با اموال و جان هايتان در راه خدا جهاد کنيد»[19] فعل جاهد به معناي پايبندي خود به جهاد با مال و جان، به معناي «جنگيدن» است که بعد از آن بلافاصله وعده ي ورود به بهشت داده شده است . «او ... شما را در باغ هايي از بهشت داخل مي کند که نهرها از زير درختانش جاري است و در مسکن هاي پاکيزه در بهشت جاويدان جاي مي دهد و اين پيروزي عظيم است».[20] آيات بيشتري از اين نوع در قرآن آمده است: « اي پيامبر با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنها سخت بگير ، جايگاه شان در جهنم است و چه بد سرنوشتي ».[21] يک چيز از ابتدا آشکار است : پيروان مسيح بر اساس تعاليم، رفتار و سرنوشت مسيحاي خويش خود را پايبند به عدم خشونت مي دانند در حالي که پيروان محمد از بيرون خود را موظف مي دانند که درحال ضرورت، وارد درگيري نظامي شوند. جنگ به عنوان يک ابزار سياسي پذيرفته ، به راه انداخته و در اغلب موارد پيروزي حاصل مي شود. بنابراين نمي توان انکار کرد که اسلام در مراحل آغازين خود اهل جنگ و نظامي گري بود گر چه دعوت به جنگ در ابتدا با بت پرستان مکه و اعراب دشمن مسلمانان و بنابراين با يک موقعيت خاص تاريخي ارتباط داشت که جامعه ي تازه مسلمان در آن تهديد مي شد. با اين حال بايد تأکيد کرد که پيامبر اسلام– براي مثال در پيمان صلح با اهالي مکه يا با مسيحيان و يهوديان – نه تنها ميل به جنگ بلکه ميل به صلح را از خود نشان داد و وضعيت اهل ذمه در جامعه ي اسلامي نوعي تسامح را بيشتر از آنچه که در حوزه هاي مسيحي معمول است، نشان مي دهد. قرآن تصريح مي کند که در ماه هاي حرام [22]و نيز در محدوده هاي مسجدالحرام هرگز نبايد به جنگ اقدام شود . جنگ آري اما تعدي و تجاوز خير.[23] تفسيرهاي ذيل را، که نويسندگان مسلمان معاصر[24] ارائه داده اند، با ملاحظه ي ارتباط آنها با حديث، که مي توان آن را سيره ي پيامبر دانست، قابل فهم اند : در سوره هاي مکي جهاد در اصل به معناي جنگ نبود بلکه به معناي تلاش براي ارائه ي برهان بود و تا زماني که طرفين به نتيجه نمي رسيدند و نااميد نمي شدند، جنگ نظامي تجويز نمي شد. در سوره هاي مدني است که نخستين وحي ها به محمد رسيد و به او اجازه ي جنگيدن با بت پرستان مکه داده شد و بدين ترتيب جهاد به وظيفه اي دفاعي مبدل گشت. در وحي هاي بعدي جهاد حتي به نحو آشکارتري به عنوان مبارزه ي نظامي مؤمنان عليه بي ايمانان به کار برده شد. با اين حال اين استدلال دفاعي مسلمانان که جهاد نظامي تنها مربوط به جنگ هاي دفاعي است، قابل قبول نيست چنان که گواهي هاي وقايع نگاران اسلامي نيزاهميت فراوان نظامي و سياسي جهاد را تأييد مي کنند . در واقع تصور انگيزه هاي مؤثرتري براي يک جنگ غير از مبارزه ( غالبأ با اصطلاح واضح قتال که به معناي جنگ نظامي است بيان مي شود) براي خود خدا عليه بي ايمانان دشوار است. اين يک جنگ بسيار ارزشمند است که قرآن آن را يک وظيفه مي داند. در نخستين جنگ هايي که براي گسترش اسلام به راه افتادند اين وظيفه، انگيزه ي اکثريت جنگجويان متعهد و رهبراني که در اطراف شبه جزيره ي عربستان با آنها مي جنگيدند، بود اما در زمان خلفاي اموي کمتر چنين بود، آنگاه که جنگ هاي شاهانه براي مناطق دوردست طراحي شدند و به کمک بسياري از نيروهاي غيرعرب و رهبران آنها به راه افتادند. در دوره ي عباسي ها اعراب به نحو روزافزوني جنگ را به نيروهاي ترک واگذاشتند، در نتيجه بعد از زوال خلافت، ترک ها ( به همراه مغل ها در هند) وارث امپراتوري اسلامي شدند و به نوبه ي خود از جهاد به عنوان انگيزه اي مشروع براي فتح بالکان و هند استفاده کردند. در دوره هاي بعدي، جنگ محمد با کفار مکه و نخستين جنگ هايي که براي فتح سرزمين به راه افتادند موجب بحث درباره ي مفهوم جنگ در اسلام شد. بعدها اين بحث ، با ملاحظه ي قرآن و سنت ، موجب پديد آمدن آموزه ي سنتي جهاد شد . در شريعت فصول بسياري به جهاد ، با همه ي شرايط و واژه هاي همراه آن ، اختصاص دارد. [25] امروزه اين موضوع را چگونه بايد ارزيابي کرد و چشم اندازهاي آينده چيست؟ادامه دارالاسلام – دارالاحرب با اين حال اين سخن کليشه اي که اسلام با« آتش و شمشير» گسترش يافت، سخن درستي نيست . هدف اصلي فتوحات اوليه، گسترش قلمرو دولت اسلامي بود نه به اسلام درآوردن مردم. تصور کلي تقسيم جهان به دو بخش، يعني قلمرو(خانه) اسلام (دارالاسلام) و قلمرو (خانه ) جنگ (دارالحرب) بعد ها به همراه توسعه ي شريعت اسلامي به وجود آمد. اين تقسيم جهان به منطقه اي، که در آن يک حاکم اسلامي مراعات شريعت و احکام اسلام را تضمين مي کند و منطقه ي دومي که در اطراف قلمرو اسلامي است و هدف فتح و غنيمت قرار دارد، نمي توانست باعث صلح شود زيرا اين عقيده بدين معنا بود که هر مسلمان باتقوايي بايد در نظر داشته باشد که دنياي غيرمسلمان را به اسلام درآورد، که پيامد اجتناب ناپذير آن يک جنگ بي پايان ديني بود. اما از آنجا که حفظ يک وضعيت دائم جنگي غير ممکن بود، کافي بود که حاکم سالي يکبار براي گرفتن غنايم يا برده ها به اين مناطق لشکرکشي کند يا دست کم در اين جهت برنامه ريزي کند. جمعيتي که در معرض جهاد قرار مي گرفتند با خرسندي اسلام را مي پذيرفتند. مردمي که در محاصره قرار مي گرفتند بايد وضعيت « افراد حمايت شده» را به خود مي گرفتند ، در غير اين صورت فتح سرزمينشان، در شرايط معيني، به بردگي آنها منجر مي شد و دارايي هاي آنان به عنوان غنيمت به دست فاتحان مي افتاد. نه تنها با فتوحات اسلامي بلکه در اثر آورده شدن برده هايي از بسياري از سرزمين هاي بيگانه ، جهان اسلام به يک دولت چند نژادي مبدل شد. [1] آيا تهديد دائمي جنگ و رفتار با مسيحيان سرزمين هاي فتح شده - قطع نظر ازديگر دلايل- بيانگر اين نيست که چرا در خاورميانه و شمال آفريقا ، که مسيحيت در آنجاها به وجود آمد، عده ي کمي از جمعيت مسيحي باقي ماندند؟ در طول فتوحات بسيار گسترده ي اسلامي آموزه ي جهاد تقريبأ به ششمين اصل اسلامي مبدل شد. به غير ازمسيحيت، در اسلام نيز شهيد شدن ( واژه ي يوناني martyr )- در عربي نيز واژه ي شهيد ، جمع آن شهدا، – نه فقط به نحو انفعالي و با تحمل درد و رنج در راه ايمان بلکه به نحو فعال و با جنگيدن نيز واقع مي شود. هر کس که اين گونه جان خود را قرباني مي کند، مستقيمأ به بهشت مي رود. «به زودي آنان را هدايت نموده و کارشان را اصلاح مي کند و آنها را در بهشت وارد مي کند».[2] اما در دوره هاي جديد با فشارهاي استعمار اروپايي، آموزه ي جهاد کنار گذاشته شد. هر چند آخرين سلطان عثماني محمد پنجم اواخر نوامبر 1914 مردم را به جهاد عليه قدرت هاي متحد فرا خواند، و هر چند حتي امروزه جهاد در برخي مواقع اعلام مي شود، بسياري از نمايندگان مدرن اسلام مدرن به معناي اصلي جهاد يعني تلاشي اخلاقي بازگشته اند. اواخر قرن هشتم در محافل صوفي تمايزي ميان جهاد اصغر، يعني مبارزه ي مسلحانه عليه دشمنان خارجي و جهاد اکبر، يعني مبارزه با نفس و ارزش گذاري بيشتر براي عمل، به وجود آمد. اما جهاد در آينده چه شکلي خواهد يافت؟ يک تصور افراطي تر از جهاد؟ در قرن بيستم تفسيرهاي سياسي جديدي از مفهوم جهاد ارائه شد . بنيادگرايان جديد توانستند نه تنها به کتاب هاي حقوقي بلکه به نوشته هاي الاهي دانان محافظه کار به ويژه به آثار محقق حنبلي ابن تيميه ، پدر معنوي اسلامگرايان افراطي، توجه پيدا کنند. ابن تيميه در فتواهاي خود موقعيت مسلمانان در دوره ي حکومت مغل ها را تجربه کرده بود؛ وي آنان را بي دين دانسته و بر اين عقيده بود که بايد با آنان برخورد شود زيرا آنان خود را مسلمان مي دانستند، در حالي که از شريعت پيروي نمي کردند. بنابراين براي ايدئولوگ هاي اسلام افراطي قرن بيستم آسان بود که جهاد را محدود به جنگ ظاهري براي رهايي از استعمار نکنند بلکه آن را به مبارزه عليه حاکمان غربگراي خود، که به زعم آنان مانع عمل به اسلام بودند، نيز توسعه دهند. به علاوه به راحتي مي توان واژه ي جهاد را در اهداف سياسي به کار برد : مانند واژه ي عمليات نظامي که هنگام ضرورت تفسيرهاي گوناگوني پيدا مي کند از جنگ با توسعه نيافتگي ، جنگ با تروريسم ، جنگ با اصلاح اقتصادي تا حتي کشتن روزنامه نگاران ، نويسندگان و سياستمداران آزادي خواه . از ده ي 1970 به بعد، تصوري افراطي از جهاد در ميان گروه هاي افراطي ، که تعداد آنان اندک اما تعصب بالايي دارند، محوريت يافته است. تحت تأثير عمر عبدالرحمن مصري و عبدالله عزِّم فلسطيني، ايدئولوگ نهضت حماس ( که ابتدا اسراييل ازآن در مقابل ياسر عرفات حمايت مي کرد)، گروه هاي معيني، در واکنش به اشغال گسترده ي فلسطين و بي تفاوتي بسياري از رژيم هاي عربي، تصميم به جهاد به عنوان يک مبارزه ي مسلحانه گرفتند. يگ گروه تروريستي با همين نام در سال 1981مسئوليت ترور رئيس جمهور مصر انورسادات را به عهده گرفت و يک گروه شبه تروريستي مرتبط با حماس مسئوليت بمب گذاري هاي انتحاري را در اسراييل به عهده مي گيرد. در همه ي اين وقايع، واقعيت عميقأ نگران کننده اين است که اين گروه هاي افراطي به خاطر يأس از وضع اسفناک مردم فلسطين ، فقر و گرفتاري توده هاي اعراب و سيستم هاي بي خاصيت و ستمگر نخبگان در بسياري ار کشورهاي اسلامي و نه به خاطر خدماتي که براي جمعيت و مناطق فقير فراهم مي آورند، دائمأ در حال گرفتن اعضاي جديد هستند. اما از 11 سپتامبر 2001 به بعد، نقش دوگانه ي بزرگترين متحد آمريکا در خاور ميانه، يعني عربستان سعودي نه تنها در صادرات نفت بلکه در صادرات تروريسم روز به روز آشکار شده است ( پيوندهاي تجاري ميان بوش و خانواده بن لادن ). هسته اصلي القاعده ، گردآمده اطراف اسامه بن لادن، متشکل از سعودي هايي است که عليه يک خانواده سلطنتي، که حضور نيروهاي آمريکايي( سي هزار سرباز) را قبول مي کند، سر به شورش گذاشته اند در حالي که از طرف گروه هاي وهابي در کشورهاي عربي همسايه و ديگر کشورها حمايت مالي مي شوند. نمي توان اين واقعيت را ناديده گرفت که آيين وهابي عدم تسامح و بيگانه ستيزي را ، هم در خود عربستان سعودي و هم در جهان اسلام، تشويق مي کند. عبدالوهاب مدَب، نويسنده ي تونسي، براي درمان بيماري بنيادگرايي اسلامي،اقداماتي را در سه سطح پيشنهاد مي کند: سنت، شريعت و تعليم و تربيت. اول، بايد نزاع ها و مناقشات بي شمار در سنت اسلامي را به ياد آورد تا با آگاهي انتقادي، در اسلام امروزي آزادي نوعي بحث تکثرگرا ايجاد کرد. دوم، وقتي هنجارها غيرانساني به نظر مي رسند، بايد تلاش کرد تا نواقص سنت گذشته را پيدا کرد و شريعت را انساني کرد و آن را با زمان حال تطبيق داد. سوم،بايد هر نوع برنامه بنيادگرايانه را از برنامه آموزشي مدارس پاکسازي کرد: « وهابيت که خود به خود در حال انتشار است ، از طريق آموزش در مدارس ما وجدان ها را آلوده مي کند ، در تلويزيون از آن حمايت مي شود».[3] اما آمريکايي ها، اسراييلي ها و اروپايي ها نيز، در جديدترين مورد يعني جنگ عراق، بايد متوجه شده باشند که با عمليات نظامي نمي توان تروريسم را متوقف کرد به ويژه اينکه با هيچ ابزار نظامي نمي توان کساني را که دست به اقدامات انتحاري مي زنند و کساني که تقريبأ بدون صدمه و آسيب سنگ پرتاب مي کنند، از کارشان بازداشت. به علاوه تروريسم شرَي است که بايد ريشه کن شود و مبالغ نجومي پول هايي که تا کنون در غرب و در کشورهاي عربي هزينه شده است بايد صرف اصلاحات اجتماعي مي شد، نه تنها بايد مراقب افراط کاري هاي خشونت آميز افراطيون اسلامي بود بلکه و بالاتر از اين، بايد به منابع بالقوه ي صلح که در اسلام محوريت دارد، نيز بود. تفسيري ديني با روح صلح بر خلاف دوران قديم و قرون وسطي، در زماني که انسان ابزارهاي فني براي نابودي خود دارد، همه ي اديان به ويژه سه دين الاهي، که غالبأ ستيزه جو هستند، بايد حداکثر تلاش حود را براي پرهيز از جنگ و ايجاد صلح به کار بندند. به همين دليل ارائه ي قرائت و تفسيري مجدد از سنت هاي ديني هر کدام اجتناب ناپذير است . اهميت فهمي معاصر از قرآن اينجا آشکار مي گردد: عبارات مربوط به جنگ را نبايد بدون نقد به عنوان آموزه هاي جزمي يا احکام ثابت حقوقي پذيرفت بلکه بايد آنها را به نحو انتقادي و در بافت تاريخي شان فهميد و به زمان حال منتقل کرد. براي رسيدن به يک تفسيرديني با روح صلح بايد يک رويکرد دوگانه را پذيرفت . اول، رويدادها و عبارات مربوط به عمليات نظامي را بايد در بافت تاريخي زمان خودشان اما بدون لاپوشي مجددأ تفسير کرد. اين درهرسه دين کاربرد دارد: عبارات کتاب مقدس عبري درباره ي جنگ هاي بي امان يهوه و عبارات بي رحمانه ي مزامير درباره ي انتقام را بايد در بافت سرزمين غصب شده فهميد و در نتيجه آنها را به عنوان دفاع از خود در برابر دشمنان قدرتمندتر دانست؛ جنگ هاي تبليغي مسيحي و جنگ هاي صليبي، ناشي از ايدئولوژي کليسايي قرون وسطاي متقدم و متأخربودند؛ دعوت هاي قرآن به جنگ حاکي از موقعيت خاص پيامبر در مدينه و ماهيت خاص سوره هاي مدني است. اين گونه دعوت ها به جنگ عليه بت پرستان مکه را نمي توان دقيقأ به عنوان اصل توجيه کننده ي کاربرد زور به کار برد . دوم، اعمال و عبارات صلح جويانه را بايد به عنوان منبعي الهام بخش براي دوره ي کنوني در هر يک از اين سنت ها جدي گرفته شوند. فهم اين نکته بايد براي مسيحيان آسان تر باشد زيرا آنان ريشه ي خود را به قهرمانان و پيامبران جنگ طلب نظير موسي و اليجا يا پادشاهي ستيزه جو نظير داوود برنمي گردانند بلکه به واعظ صلح و کليساي اوليه که ، دست کم در ابتداي امپراتوري رومي ، نه از طريق خشونت بلکه از طريق پيام عدالت ، محبت و زندگي ابدي گسترش يافت، برمي گردانند. در ابتدا مسيحان نه تنها از خدمت نظامي بلکه از کار قصابي نيزمنع مي شدند. مسلماني که طرفدار خشونت و جنگ است احتمالأ به قرآن و سخنان و اعمال پيامبر متوسل مي شود. اما يک مسيحي که به خشونت متوسل مي شود و جنگ راه مي اندازد، نمي تواند مسيح را به عنوان توجيه کار خود بياورد. اما تهديدات خطرناک براي صلح جهاني بي ترديد پرسش هاي عملي چالش برانگيزي را مطرح مي کنند که پاسخ به آنها آسان نيست . علاوه بر ضرورت ارائه ي يک تفسير مجدد ديني با روح صلح ، بايد رفتار صلح آميزنيز تعليم داد و به آن عمل کرد . آموزش صلح بسياري از مسيحيان از اين واقعيت آگاهي ندارند که در قرآن آيات نسبتأ کمي درباره ي جنگ و خشونت آمده است و واژه هاي محبت وصلح بيش از واژه ي جهاد در قرآن آمده اند. بر اساس قرآن، خدا پروردگار جنگ نيست ( چنين نامي براي خدا وجود ندارد) ، برعکس، چنان که در اولين عبارات سوره ي فاتحه آمده است،( مسلمانان در آغاز هر نماز يا سخني آنها را مي خوانند)، خدا رحمان و رحيم است . از ميان 99 نام خدا عناوين صلح آميزي مانند رئوف،صبور،مهربان و بخشنده وجود دارد. به علاوه، «اسلام» (تسليم شدن ، اطاعت کردن) که انسان بايد نسبت به خدا نشان دهد، به لحاظ زبان شناختي از واژه هاي مترادف با «صلح» (سلام) گرفته شده و از اينرو درود وخوش آمد گويي مسلمان چنين است : «صلح با تو باد»( سلام عليک/عليکم). « و اگر عفو کنيد،چشم بپوشيد و ببخشيد چرا که خداوند بخشنده و مهربان است».[4] در قرآن حتي نوعي قاعده ي طلايي آمده است: « هرگز نيکي و بدي يکسان نيست ؛ بدي را با نيکي دفع کن ، ناگاه همان کس که ميان تو و او دشمني است، گويي دوستي گرم و صميمي است».[5] صلح به ويژه بايد ميان گروه هاي مؤمنان متخاصم برقرار شود. حتي با دشمنان هم بايد صلح کرد: « و اگر تمايل به صلح نشان دهند تو نيز از در صلح درآي».[6] امروزه آموزش اصول صلح ، فردي و جمعي، به کودکان و والدين ، به علما و سياستمداران ضروري است ، بايد به خاطر داشت که: - بايد از خودباوري روزافزون مسلمانان استقبال کرد( چنان که در گذشته نسبت به يهوديان و مسيحان اين رخ داد)، به شرط اينکه به خودحق بيني و بيگنه ستيزي، که منتهي به بمب گذاري و تروريسم مي شود، بازنگردد؛ - بايد از مبارزه با نفس به عنوان جهاد اکبر استقبال کرد به شرط اينکه به نابودي خود در جهت اهداف سياسي نينجامد، که در سنت اسلامي غيرقابل قبول است زيرا مرگ و زندگي فقط دست خداست؛ - معيارهاي دقيق براي مبارزه با تروريسم ضروري است به شرط اينکه به ابزارهاي مخوف امنيتي منجر نشوند که در اين صورت، حقوق اساسي دموکراتيک اسراي جنگي و حتي حقوق شهروندان يک کشور را پايمال مي شود. با ابزارهاي نظامي نمي توان بر شبکه هاي تروريستي غلبه کرد بلکه با از بين بردن شرايطي– مانند محروميت هاي اجتماعي، ظلم و ستم به بخش هاي وسيعي از مردم- که تروريسم در آن رشد مي کند، با دور نگه داشتن افراطيودن از محيط هاي حامي آنها و با حمايت از نهضت هاي اصلاحي که خشونت طلب نيستند، مي توان تروريسم را از بين برد. [7] اسلام استعداد قابل توجه اي براي صلح دارد که ، با توجه به تجربه هاي اخير به ويژه حوادث 11 سپتامبر 2001، بايد به فعليت برسد. اما تنها دعوت به صلح کافي نيست . نه تنها تفسيري جديد و آموزش با روح و اصول صلح ضرورت دارد بلکه به معيارهاي عملي براي تحقق صلح نيزنياز است . صلح عملي براي اين که سياستي موفقيت آميز باشد بايد يک « نحوه ي عمل» داشته باشد. سياست هاي نظامي ايدئولوژيکي که ازهر نوع اصل اخلاقي بي بهره اند و فقط نمايانگر علاقه ي نخبگان اقتصادي و سياسي به قدرت اند و استفاده از هر ابزاري – از جمله دروغ ، نيرنگ، ترور سياسي، جنگ و شکنجه – را براي رسيدن به اهداف سياسي توجيه مي کنندريا، بايد کنار گذاشته شوند ، چنان که سياست هاي صلح ايدئولوژيکي که تنها بر تقدس اهداف تکيه دارند و براي رسيدن به تعادل قدرت ، از امکانات واقعي و پيامدهاي منفي احتمالي را چشم پوشي مي کنند، بايد کنار گذاشته شوند. براي شکل دادن به نوعي سياست صلح مسئولانه، هنر اين است که محاسبات سياسي مقبول و اجتناب ناپذير را با داوري هاي اخلاقي ترکيب کنيم. پس هنگام طرح مسئله جنگ و صلح، با توجه به تحقق يک نظم جديد و بهتر جهاني، از کدام اصول اخلاقي بايد استفاده کرد؟[8] در قرن بيستم نيز جنگ ها مقدس، عادلانه و پاک نيستند. حتي « جنگ هاي جديد يهوه» ( شارون) ، جنگ هاي « صليبي» (بوش ) و جهاد(القاعده) ، با بازيچه قرار دادن جان انسان هاي بي شمار و نابودي گسترده ي زيربناهاي اقتصادي و ميراث فرهنگي و آسيبي که به محيط زيست وارد مي کنند ، کاملأ غيرمسؤلانه اند. سياست هاي غيراخلاقي براي رسيدن به منافع ملي – نظير ذخاير نفتي يا سلطه در خاور ميانه- در جنگ ها نير به کار مي روند. يک بررسي وجداني بعد از جنگ 1991خليج نشان داده است که آن صرفأ موضوعي مربوط به دولت هاي خودسر و دموکراسي هاي پاک ، خير و شر، خدا و شيطان نبود. دموکراتيک کردن مخالفان غالبأ تنها به بردگي وجدان خود مي انجامد. براي مثال صدام حسين با سلاح ها ، پول، تکنولوژي و مشاوران غربي تجهيز شد تا سدي دربرابر يک ايران اسلامي باشد و ايالات متحده امريکا از او حمايت کرد(تجسم اين حمايت رامسفلد ، وزير پيشين دفاع امريکا بود). صلح طلبي مطلق، که صلح را امري مطلق مي داند که همه چيز بايد قرباني آن شود، به لحاظ سياسي دست يافتني نيست و به عنوان يک اصل سياسي حتي مي تواند غيرمسؤلانه باشد. حق دفاع شخصي که صريحأ در اصل 51 اعلاميه سازمان ملل آمده است به تکرار در سنت اسلامي آمده است : « خداوند از کساني که ايمان آورده اند دفاع مي کند (...) به کساني که جنگ بر آنان تحميل گرديده اجازه جهاد داده شده است چرا که مورد ستم قرار گرفته اند».[9] در سال 1993 در پارلمان اديان جهان در شيکاگو براي شرکت کنندگان مسلمان جالب بود که در بخش 3 – 1 اعلاميه اخلاق جهاني، که درباره عدم خشونت بود، به حق دفاع شخصي توجه شده بود. بنابراين صلح به هر قيمتي ، براي مثال وقتي که درباره ي تهديدات يهودستيزي جديد نگراني وجود دارد ، غيرمسؤلانه است . با ديکتاتورهاي خودبين و آدم کشاني نظير استالين، هيتلر و صدام بايد مقابله کرد. کساني که مرتکب جرم هايي عليه بشريت مي شوند بايد در مقابل دادگاه جنايي بين المللي قرار گيرند که خوشبختانه به تبعيت از جرج دابليو بوش در عالي ترين سنت آمريکايي تقويت خواهد شد . اما متأسفانه تکثر پيام ها و دعوت هاي صلح از جانب متدينان و سکولارها، و نيز کثرت معيارها و موانع بازدارنده نمي توانند کاملأ مانع جنگ ها شوند و براي هميشه آنها را از بين ببرند. بنابراين وقتي جنگ ها – که هميشه نشانه ي شکست تمدن بشري هستند – رخ مي دهند تنها يک کار مي توان نجام داد: حتي در وضعيت فوق العاده بايد حداقلي از قواعد اساسي براي رفتار انساني محترم شمرده شوند. قانون انساني بين المللي موانع ارزشمندي دربرابر بربري گري و ددمنشي قرار داده است، مانند قوانيني که درنشست هاي ژنو تصويب شد و به دقت در صليب سرخ به نمايش درآمده اند. هر کس که اين قانون را تضعيف کند بايد او را قاطعانه در مقابل جامعه بين المللي قرار داد، مطابق با اين پرسش بليغ که هنري دونانت مطرح کرد: « ... در عصري که سخنان بسياري درباره پيشرفت و تمدن مي شنويم و از آنجا که متأسفانه نمي توانيم از جنگ ها پرهيز کنيم آيا ضروري نيست که با روحيه اي انساني و واقعأ متمدن تلاش کنيم تا جلو آثار دهشتناک جنگ را بگيريم يا دست کم آنها را التيام بخشيم؟» [10] -------------------------------------------------------------------------------- [1] . درباره اين تحول نگاه کنيد به J.C.Burgel,Der Islam und die Menschenrechte,in R.Kley,S.Mockli(eds), Geisteswissenschaftliche Dimensionen der Politik:Festschrift fur Alois Riklin zum 65.Geburtstag,Bern,2000,pp.31-60, که در آن اشاره مي کند به کار Hans Muller,Die Kunst des Sklavenkaufs nach arabischen,persischen und turkischen Ratgebern von 10,bis zum18.Jahrhundert,Freiburg/Br,19880. [2] .سوره 47 آيه 6 [3] .A.Meddeb,La Maladie de l,Islam,Paris,2002(in German:Die Krankheit des Islam,Heidelberg,2002 [4] . سوره 64 آيه 14 [5] . سوره 41 آيه 33- 35 [6] . سوره 8 آيه 61 [7] . نگاه کنيد به V,Rittberger,AHasenvlever, Religones ik Konflikten, in H.Kung,K-J.Kuschel(eds),Wissenschaft und Weltethos,Munich,2001,pp.161-200 [8] . براي آگاهي بيشتر نگاه کنيد به H.Kung ,Weltethos fur Weltpolitik und Weltwirtschaft,Munchen 1997,Ch,A V:Weltfriede- Herausforderung fur die welttreligionen [9] . سوره 22 آيه 38 به بعد [10] .Henry Dunant , A Memory of Solferino,English version by,and reprinted by courtesy, the American Red Cross,ICRC,Geneca,1986,p.127